سایت ادبی شهید رابع استهبان




به واژه‌ای نکشیده‌ست مِنَّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکَّب از باور
کنون مرکب من جوهر است و جوهر نیست
به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر

به جوش آمده خونم که این‌چنین قلمم
دوباره پر شده از حرف‌های دردآور

دوباره قصۀ تاریخ می‌شود تکرار
دوباره قصۀ احزاب باز هم خیبر

دوباره آمده‌اند آن قبیلۀ وحشی
که می‌درید جگر از عموی پیغمبر

عصای کینه برآورده باز ابوسفیان
دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر

به هوش باش مبادا که سِحرِمان بکنند
عجوزه‌های هوس، مُطربان خنیاگر

مباد این‌که بیاید از آن سر دنیا
به قصد مصلحتِ دین مصطفی؛ کافر

چنان مکن که کسان را خیال بردارد
که باز هم شده این خانه بی در و پیکر

به این خیال که مرصاد تیر آخر بود
مباد این‌که بخوابیم گوشۀ سنگر

زمان زمانۀ بی‌دردی است می‌بینی
که چشم‌ها همه کورند و گوش‌ها همه کر

هزار دفعه جهان شاه‌راه ما را بست
هزار مرتبه اما گشوده شد معبر

خوشا به حال شکوه مدافعان حرم
که سر بلند می‌آیند یک‌به‌یک بی‌سر

اگر چه فصل خزان است، سبز پوشانیم
برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر

به دودمان سیاهی بگو که می‌باشند
تمام مردم ایران سپاهِ یک لشکر

به احترام کسی ایستاده‌ایم اینک
که رستخیز به پا کرده در دل کشور

نفس نفس همۀ عمر مالک دل بود
کسی که بود به هنگامه، مالک اشتر

بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد
رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر

به باوری که در اعماق چشم اوست قسم
هنوز رفتن او را نمی‌کنم باور

چگونه است که ما کشته داده‌ایم اما
به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر

چگونه است که خورشید ما زمین افتاد
ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر

چه رفتنی‌ست که پایان اوست بسم الله
چه آخری‌ست که آغاز می‌شود از سر

جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی
که مانده است به دستش هنوز انگشتر

بدون دست علم می‌برد چنان سقا
بدون تیغ به پا کرده می دیگر

چنین شود که کسی را به آسمان ببرند
چنین شود که بگوید به فاطمه مادر

قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد
که بی‌وضو نتوان خواند سوره کوثر

خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش،
هزار مرتبه دختر، اگر تویی دختر

میان آتشی از کینه پایمردیِ تو
کشاند خصم علی را به خاک و خاکستر

فقط نه پایۀ مسجد که شهر می‌لرزید
از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن م

تمام زندگی تو ورق ورق روضه‌ست
کدام مرثیه‌ات را بیان کنم آخر؟

تو راهیِ سفری و نرفته می‌بینی
گرفته داغ نبود تو خانه را در بر

تو رفته‌ای و پس از رفتنت خبر داری
که مانده دیدۀ زینب هنوز هم بر در

کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایۀ آن چادر است این کشور

رسیده است قصیده به بیت حسن ختام
امید فاطمه از راه می‌رسد آخر

سید حمیدرضا برقعی

سایت ادبی شهید رابع استهبان


الا ای ماه شعبان! ماه احمد را تماشا کن
جمال بی‌مثال حیّ سرمد را تماشا کن

در اقطاع زمین خلد مخلّد را تماشا کن

محمّـد را محمّد را محمّد را تماشا کن


ولادت یافت با حُسن رسول الله، زیبایی
جمـال ماه لیلا را ببین با چشم زهرایی


مبارک باد بر ثارالله‌ این جانِ حسین است این
ببوسیدش بخوانیدش که قرآن حسین است این
دُرِ دریای رحمت زیب دامان حسین است این
چراغ ماه، یا خورشید تابان حسین است این؟


شگفتـا در جمـال او جمـال کبریا بینم
حسن بینم علی بینم نبی بینم خدا بینم


امیرالمؤمنین جدّ و علی شـد نـام نیکـویش
صدای یا علی» آید به گوش از تـار هر مویش
علی خصلت،علی هیبت،علی خلقش،علی خویش
عجـب نبْـوَد که بابـا بوسـه آرد بـر دو بازویش


علی ای نفْس پیغمبر! پیمبر بین، پیمبر بین
به روی دست لیلا حضرتِ عباسِ دیگر بین


خداوندا چه خوانم گر نخوانم روح ایمانش
حسین ابن علی پیغمبر و این است قرآنش
دهان و چشم و ابرو: کوثر و تطهیر و فرقانش
حسین ابن علی پیغمبر و این است قرآنش


وجـودش از وجـود رحمۀ للعالمیـن گوید
یقین دارم که صورت‌آفرینش آفرین گوید


سـزد تـا خاتـم پیغمبران گوید ثنای او
عجب نبْوَد اگر جبریل وحی آرد برای او
دوای درد جان اهل دل در خاک پای او
بهشـت روح ثـارالله حسـن دلربــای او


امیرالمؤمنین زهـرا پیمبر دوستش دارد
امام مجتبی همچون برادر دوستش دارد


قیامت قامتان بستند قامت بهر تعظیمش
هزاران بوذر و مقداد و سلمانند تسلیمش

سر و جان همه خوبان عالم باد تقدیمش

علـوم اوّلیــن و آخـرین محتاج تعلیمش


نبی را نورعین است این چراغ عالمین است این
حسین‌بن‌علی را جان، علی‌بن‌الحسین است این


چـه قرآنـی که بـا قـرآن توانی کرد تفسیرش
چه خورشیدی که از خورشید دل برده است تصویرش
بـه هنگـام رجـز تکبیـر مـی‌نازد بـه تکبیرش
شجاعت رنگ می‌بازد به پیش برق شمشیرش


کرامت»خشتی از کویشدعا»دائم دعاگویش
ادب»خاک کف پایش،شرف»ریگ ته جویش


الا ای خضرِ رحمت تشنه‌کامِ لعلِ لب‌هایت!
خجل گردیده زیبایی، ز شرم روی زیبایت
زیــارت نامــۀ زوار ثــارالله، سیمــایت
حسین ابن علی گردیده محو قد و بالایت


جـلال احمـد و آلـت، جمـال الله تمثالت
سر و جان خاک درگاهت، دل بابا به دنبالت


همانا گرد خورشید ولایت ماه یعنی تو
شهیدان فضیلت را چراغ راه یعنی تو
محمّد را تجلای جلال و جاه یعنی تو
ولــی‌الله فرزنــدِ ولــی‌الله یــعنی تو


تو روح عشق و ایمانی، تو ثارالله را جانی
تو هم دلبند توحیدی تو هم فرزند قرآنی


تو وجه اللّهی و از احمد مختار دل بردی
تو سیف اللّهی و از حیدر کرار دل بردی
تو از خون خدا در مکتب ایثار دل بردی
تو حتی از عدو در عرصۀ پیکار دل بردی


تو تـا صبـح قیامت نـور دادی خلق عالم را
تو از بار مضامین سبز کردی نخل میثم» را


حاج غلامرضا سازگار


سایت ادبی شهید رابع استهبان


ذکر خیر تو شد و فطرست اینجا آمد

نوکری گفت حسین , حال دلم جا آمد

باز هم بوی خوش تربت اعلی آمد رفت

در دست تو این دست که بالا آمد


باز در حق گرفتار محبت کردی

آمدم نه تو مرا سوی خودت آوردی


با وفا , مثل تو دور و بر من نیست کسی

بین مردم به خدا یاور من نیست کسی

غیر تو دلخوشی م من نیست

کسی غیر تو سایه ی بالا سر من نیست کسی


بسته ام گوشه ی از دامن لطف

تو دخیل فطرسم , آمده ام تا بشوم جبرائیل


تا ابد دور سرت ارض و سما می گردد

هر کجا حرف تو شد کرببلا می گردد

به خدا بیمه ی از هر چه بلا می گردد

آه , با یاد شما ذکر خدا می گردد


از جهنم بدن ت ایمن شد

رند آنست که در روضه ی تو مومن شد


به سر زلف تو خوب است گرفتار شدن

با تو دارند همه میل بدهکار شدن

من کجا و هوس نوکر دربار شدن

عشق یعنی سگ آقای وفا دار شدن


من همانم که مرید قمر علقمه ام

از همه دست کشیدم که تو باشی همه ام


آن جماعت که درِ خانه ی تو پیر شدند

همه آن ها که به لطف تو نمک گیر شدند

مردمانی که سر سفره ی تو سیر شدند

همگی لایق خوشبختی تقدیر شدند


عاقبت با تو فقط ختم به خیر است

آقا سند مستندم راهب دیر است آقا


ای همه شورم و آرام و قرارم آقا

احتیاجی به کسی جز تو ندارم آقا

بی تو گمراه شوم , باش کنارم آقا

محرم راز منی, با تو ندارم آقا


نشده ثانیه ای نیزه , ز یادم ببری

از برادر به من ارباب تو نزدیک تری


انا سائل انا مدیون و غلام بن غلام

سال ها در همه جا از تو فقط بردم نام

ای درون مایه ی ضرب المثل سنگ

تمام وقت مردن تو بیا تا که نمیرم ناکام


خانه ی قبر مرا با نظری روشن کن

رحم بر بی کسی ام موقع جان کندن کن


من پریشان تو ای پادشه عطشانم

تا دم مرگ عزادار غمت می مانم

عاقبت غصه ی جانسوز تو گیرد جانم

وقت شادی و عزا روضه ی تو می خوانم


بی کس و یار ترین شاه اباعبدالله

بوریا شد کفنت , آه , اباعبدالله


محمد حسین رحیمیان


سایت ادبی شهید رابع استهبان



 

بداهه سرائی اعضای انجمن شعر و ادب (شهید رابع) استهبان  در پاسداشت ایثار و فداکاری پزشکان و پرستاران جبهه مبارزه با کرونا :

 

عشق یعنی توکه اینگونه پرستار شدی
یار یعنی تو که با ملت خود یار شدی

سنگرت گشته قرنطینه ، سلاحت دارو
در پی دفع خطر از حرم یار شدی

اجر تو اجر شهید است که در نزد خداست
فارغ از خود شدی و وصل به دادار شدی

همه جا گشتم وغیر از تو ندیدم ماهی
ای که در شام غریبانه پدیدار شدی

نوبت توست که در رزم بغری چون شیر
که دراین جنگ به هرسوی چو پرگار شدی

گرچه این جنگ بُود جنگ اَبَر قدرتها
تو جسورانه در این عرصه‌ی پیکار شدی

تو پزشک و تو پرستار و'   الگو زینب (س)
که چو او بر همگان یاور و غمخوار شدی

بس که آشفتگی حال خلایق دیدی
چینی نازک احساس !  ترک دار شدی

همه رفتندوتوماندی و دل آشفتگی ات
همه خفتند وتو هر ثانیه بیدار شدی

واقعا کرب و بلائی شده ایران عزیز
 و تو هم مرهمِ داغ دل تب‌دار شدی

مشت شیطان بزرگ از کرونا وا شده است
بزن آن ضربه ی آخر که تو هشیار شدی

دردمندان که دوای دلشان مهر توشد
این عیان است که باعشق پرستار شدی

باز هم نام شهید آمد وشد یاد شهید
باز در باز شدو باز تو تکرار شدی

ای پرستار که هرشام و سحر بیداری
فاش کن راز  تو از شوق که بیدار شدی

ریشه‌کن می‌شود این درد و بلا هم آری!
چون شما از سر اخلاص به پیکار شدی

تن تب دار من اینک به تو محتاج تر است
شک ندارم که تبم را تو خریدار شدی

هر کجا بوده غمی یار و مددکار ، ولی ـ
هر کجا حادثه شد بر سرش آوار شدی

تا که از پای در آری کرونا را شب و روز
همچو مادر ـ پدرم عاشق و عمخوار شدی

تو شکستی همه تبهای مریضان را لیک ـ
خودت از خستگی کار، چه تب دار شدی

فارغ از هر دوجهانی و به چه دشواری
سالها رنج کشیدی و پرستار شدی

اَیْنَ عمار ! » ندا داد ، در این برهه امام
چه به موقع تو در این واقعه عمار شدی

مایه ی رونق بازار عطوفت هایی
باعث راحت وآسایش بیمار شدی

شمع راحاجت پروانه نباشد تو ولی
همچوپروانه به دورمن بیمار شدی

همه رفتند توجا ماندی ویک کوه غرور
همه رفتندو تو جا ماندی وتب دار شدی
 
چون پدر یک تنه باحال بدم جنگیدی
مثل مادر به سرم آمده  غمخوار شدی

من که باشم که سرایم ز مدد کاری تو
جان فدای چو تو بادا که فدا کار شدی

درد بیمار همه  سِرِّ  مگوئی است و تو
باز در سینه ی خود حافظ اسرار شدی

هرچه تب بود گرفتی زتن خسته ولی
شب به پای من بی حوصله تبدار شدی

هر که را که کرونا کرده اسیر تب و درد
با انرژی به کنارش تو پرستار شدی

 همه را از کرونا راحت جان بخشیدی
گر چه خود نیز در این دام گرفتار شدی

جنگ سختی که شد امروز به پا در کشور
تو پرستار که. نه . بلکه تو سردار شدی

رهبری بوسه ی تقدیر به دستان تو زد
تو چه خوبی که به این بوسه سزاوار شدی

 عده ای محتکر داروی درمان شده اند
تو ولی با دل و جان در پی ایثار شدی

عده ای خوار شدند و ز نظر افتادند
تو  در این باغ عزیزم گل بی خار شدی

 پیش بیمار نشستی و علیه کرونا
جنگ کردی و به این عارضه ناچار . شدی

پای تخت تن بیمار زمین گیر شده
 تا سحر سوختی و شمع شب تار شدی

 عده ای عهد شکستند و جفا پیشه  شدند
تو برآن عهد که بستی چه وفادار شدی

در تب واقعه یک عده چه بی رحم شدند
آفرین بر تو که از عاطفه سرشار شدی

چون شهیدان شب و روز تو در این جبهه گذشت
که علیه کرونا وارد پیکار شدی

کرونا  جنگ جهانیست که در کشور ما
باعث همدلی و وحدت اقشار شدی

صاعقه زد به دلت،ذره شدی،آب شدی
از شهیدان ره خدمت و ایثار شدی

حضرت معصومه ! ای بانوی زهرا سیرت
شهر قم را ز بلایا تو نگهدار شدی

 دست بردار و دعا کن که به یمن تو مگر
شامل کشور ما رحمت دادار شدی

 کاش می شد که در ضامن آهو بزنیم
دل من !  حال که افسرده و بیمار شدی

شاعران :

نادر رستگارمند
محمد کربلائی زاده
غلامرضا مهدوی آزاد
علی اکبر شجعان
اسماعیل دیندارلو
هاشم نقدی
سیدرضا جمالی
احمد جعفری
حمیدرضا قاسمی
سید علیرضا معزی
زیبا جواهریان
طیبه محمدخانی
لیلا جامی


سایت ادبی شهید رابع استهبان


تقدیم به پزشکان و پرستاران کشورم (رزمندگان خط مقدم جهاد با کرونا)



گر چه درمانده و بیمار فراوان داریم
یار و غمخوار و پرستار فراوان داریم

مثل دوران درخشنده و تحمیلی جنگ
مردم عاشق ایثار فراوان داریم

شاد هستیم که در مرکز درمانی شهر
تیم درمانی پرکار فراوان داریم

ما سپاه کرونا را به عقب می رانیم
چون که با لطف خدا یار فراوان داریم

کرونا» خوب بداند که در این جنگ جدید
ما پزشکان فداکار فراوان داریم

و خدا حفظ کند جان پرستاران را
که به این طایفه ما کار فراوان داریم

سرفرازیم که امروز در این جنگ جدید
چون (سلیمانی) ، سردار فراوان داریم

گر که آسوده شب خویش رساندیم به صبح
مثل او دیده ی بیدار فراوان داریم

یاد سرخ شهدا زنده شده ، یعنی که
رهرو این خط خونبار فراوان داریم

بیم مان از کرونا » نیست که در این جبهه
مرد آماده ی پیکار فراوان داریم

مثل سلطان خراسان ، مثل معصومه ی قم
در جهان یاور و غمخوار فراوان داریم

قدر نعمت همه دانسته و پیشانی شکر
بر در خالق دادار فراوان داریم

دشمنان نیز بدانند که ما پیروزیم
و برای سرشان دار فراوان داریم

خون غیرت به رگ ملت ما می جوشد
بر کمر تیغ شرربار فراوان داریم

تا که بنیان ستم را ز جهان بر چینیم
در جهان میثم تمّار فراوان داریم

تا که بیدار کنیم عالَمِ غفلت زده را
در سپاه علی (ع) ، عمّار فراوان داریم

شمر بی رحم زمان ! آل سعود ! آل یهود
منتظر باش که مختار » فراوان داریم

علی اکبر شجعان


سایت ادبی شهید رابع استهبان


مسمط بسیار زیبای شمس اصطهباناتی در میلاد امیرالمومنین علیه السلام:

بانوی آفاق آنکه داشت پوشیده از تقوی جسد
دور از جناب عفتش چشم بد و دست حسد
تبت یدا اعداش را بسته به حبل من مسد
تا روز قرب منزلت پیش از همه زنها رسد
آنسان که در تعریف او دست تعقل نا رسد
چون آفتاب آن شیر زن افتاد در برج اسد
هم شیر حق را حامله هم نام او بنت اسد


دُرّ ولایت را نَبُد شایسته غیر از این صدف


روزی که با عجز و نیاز بر طرف مسجد زد قدم
دریافت بر خود حضرتش ازدرد زائیدن الم
میجست از فرط حیا خلوتسرائی محترم
در بارگاه کبریا برداشت دستی لاجرم
چون لایق شأنش نبد زایشگهی غیر از حرم
آمد ندای أُدخلی او را زحیّ ذوالکرم
یعنی تو غیر از مریمی باز آ و چون مریم مَرَم


چون خاصِّ فرزند توست رکن ومقام و مزدلف

 
چون دید صاحبخانه را از میهمان اکراه نه
شد با اجازت در درون جائی که کسرا راه نه
از طرز تشریفات او غیر از خدا آگاه نه
جز هیبت یزدان کسی دربان آن درگاه نه
حرفی در آن محرمسرا جز باءِ بسم الله نه
غیر از عنایات خدا با او کسی همراه نه
جز طفلک تسبیح خوان هم صحبتش دلخواه نه


نازم به این مام و پسر با اینهمه مجد و شرف


چون آرمید آن میهمان باب حرم مسدود شد
بر عقل و وهم آدمی ره بسته و محدود شد
آثار هر نامحرمی هرجا که بد مفقود شد
از بس جهان شد بیصدا گوئی بشر مفقود شد
پس هر چه را مایل بُدی با امر حق موجود شد
آرام شد اندام او ، تا ساعت موعود شد
نا گه چراغانی حرم زانوار آن مولود شد


از شرم خور شد منکسف وز بیم مه شد منخسف

 
چون دامن دخت اسد شد پایتخت کبریا
یعنی همایون مقدمی بالای آن بگرفت جا
شیر خدا دست خدا نور خدا حلم خدا
شاه زمین میر زمان داماد ختم اولیا
افتاد از ارزش قَدَر اِستاد از گردش قضا
تغییر کلی آمدی در روح و جسم ما سوی


اوضاع شد وضعی دگر از ما وقع تا ما وقف

 
این خانه را باید خدا در عرش معماری کند
آدم بنایش بر نهد جبریل هم یاری کند
آید خلیل الله در او یک چند حجاری کند
او را اولو العزمی دگر منقوش و گچکاری کند
اینسان خدا از خانه اش چندی پرستاری کند
تا ساعتی ازدوستی یک میهمانداری کند
وز میهمانداری دگر امر قوی جاری کند


پس نقشهای ما سلف بُد بهر این زیبا خلف


زان صبح روشن تا کنون از کعبه نور آید برون
نی نی که این تابندگی تا نفخ صور آید برون
تا روز از شوق او حور از قصور آید برون
وان بوی مشکین تا ابد از زلف حور آید برون
شاید ز عشقش مرده هم مست از قبور آید برون
با نعره های یا علی از خاک گور آید برون
خصم عنود خیره سر آن روز کور آید برون


از خشم همچون اشتران اندر دهان آورده کف


آرامگاهش آن زمان چون دوش آغوش آمدی
هر دم شعاعش از جبین یا از بنا گوش آمدی
مادر ز نورانیتش مبهوت و خاموش آمدی
گز غیر از این مادر بدی یکباره بیهوش آمدی
دیدی که چشم مست او پس محو و مدهوش آمدی
گویا هزاران منتش یکباره بر دوش آمدی
سنگین شدی دوش و برش وز بیم و در جوش آمدی


زیرا که دیدی کرده جا عرش خدایش بر کتف


درّ عفیف پاکدل ماه زمین مهر زمان
مام علی بنت اسد روح روان جان جهان
در منتهای عافیت در سایهء امن و امان
اندر حرم شد میهمان بنهاد آن بار گران
در سایهء الطاف حق محفوظ و بی خوف و زیان
زان بعد بیرون شد چو مه میرفت شکرش بر زبان
شاه ولایت در کفش چون ماه بر سرو روان


حور از جلو غلمان ز پس می ریخت گل میکوفت دف


امشب که چهر آسمان دارد صفای دیگری
آورده با خود قرص مه الحق نکوتر منظری
تنها نه مه را آمده ، رخسار روح افزا تری
این تابناکی امشب است بر عارض هر اختری
باز است بر روی جهان از مبدا رحمت دری
ذوقی بود بر هر دلی شوری بود بر هر سری
اندر هوا آمیخته مشکین عبیری عنبری


خیزد سرور ازهر جهت ریزد نشاط ازهر طرف

 
خیل مسرت زیر ران در عین چالاکی بود
تیغ طرب بر جان غم در حال سفاکی بود
امشب مکن باور که کس از روز خود شاکی بود
از حالت دیگر کسان احوال من حاکی بود
هر جا شوی هر جا روی حرف از طربناکی بود
کو گوش جانت را رهی در سیر افلاکی بود
دانی که عیش آنجا فزون ار عالم خاکی بود


کاندر نشاط استاده اند خیل ملائک صف به صف


در تن نمیگنجد روان از عشرت و شادی دمی
گوئی نهانی دلبری معجز لبی عیسی دمی
از نو روانی میدمد در حالت هر آدمی
وز لعل دلکش مینهد بر زخم دلها مرحمی
یا غیر از این عالم خدا کردست خلقت عالمی
پر وسعتی پر نعمتی باغی بهشتی خرمی
کانجا نیابی هیچگه افسرده ی رنج وغمی


یا ناله ای یا حسرتی یا آه و آوخ یا اسف


بر گرد مه ریزش کنان ابری تفرج خیز بین
عقدی ز مروارید تر بر گردنش آویز بین
یا گوی دست افشار را اندر کف پرویز بین
چون بارگاه خسروی خاکی عبیر آویز بین
بوی بهارستان او در باغ عنبربیز بین
رفتار شیرین سیر او چون سرعت شبدیز بین
از مستی و وجد و خوشی جامش ز می لبریز بین


هر باغ را یک قطره اش بخشیده مستی و شعف


من خود ندانم کیستم ، هشیار یا دیوانه ام
در مسجدم یا صومعه ، در باغ یا در خانه ام
گشته است جنت مسکنم قصری بود کاشانه ام
خورشیدی از هر روزنی تابیده در ویرانه ام
من کز گدایی کمترم بر مسندی شاهانه ام
با دلبری همصحبتم کو شمع و من پروانه ام
با زلف و خالش میکشد نزدیک دام و دانه ام


هر دم برد از یک نگه، هوشم ز سر عقلم ز کف


گاهی خیالات درون ، سیر جهانم می دهد
گه هاتفی بر جان ندا از آسمانم می دهد
گه پیر روشن طلعتی خود را نشانم می دهد
از صبح فردا قصه ها ، تعلیم جانم می دهد
گه طبع سحر آسای من سحر بیانم میدهد
شهری چو آب زندگی اندر لسانم میدهد
گه از ترنمهای خوش دل بر زبانم می دهد


شد عید مولود علی ، شیر خدا ، شاه نجف


فرد ا زمین غوغا شود تا آسمان هفتمین
زیرا که از اوج فلک فوج ملک آ ید زمین
در دست هر یک دسته گل منشور سبز اندر جبین
آن دسته گلها چیده اند از باغ رب العالمین
منشور سبز آورده اند زانجا برای مسلمین
بر هر ورق بنوشته است با خط روشن اینچنین
بشری که آمد در وجود مولی امیر المؤمنین


میر عرب، فخر عجم، معجز نمای لو کشف


چون صبح فردا آفتاب از کوه بطحا سر زدی
روح القدس بی اختیار الله اکبر سر زدی
اول حصار کعبه را پیراهن دیگر زدی
زانگه درون خانه را آئین زیباتر زدی
لوحی به شکل یا علی بر بام و بر هر در زدی
نقشی به شکل جای پا در دوش پیغمبر زدی
بر کافران چشمک زدی لبخند بر خیبر زدی


یعنی رسد آنکس کزاو نسل عدوگردد تلف


یا علی


سایت ادبی شهید رابع استهبان


باز مستم ؛ غرق در شور و شرم این روزها
باده می ریزد کسی در ساغرم این روزها

نقش بسته نام زیبای امیرالمومنین
باز هم بر سردر چشم ترم این روزها

آمده فصل دل انگیز بهار  و پر شده
از گل نام علی دور و برم این روزها

از حصار تن به ایوان طلاکوب نجف
اوج می گیرد تب بال و پرم این روزها

دلنشین نام علی را با عنایات خدا
می نگارم با وضو در دفترم این روزها

باغبانی پیرم و عاشق که در باغ وجود
لاله ی مِهر علی می پرورم این روزها

بسته ام احرام و می گردم به گرد کعبه و
خواستار عیدی از پیغمبرم این روزها

یا علی می گویم و کشکول بر می دارم و
بر درش دست گدائی می برم این  روزها

در تمام سال با عشق علی سر می کنم
گر چه با لطف خدا عاشقترم این روزها

گر چه از سوریه می آید به روی دوش باد
سر بریده لاله های پرپرم این روزها

کفر وهابی بداند با ولای مرتضی
سر زیادی هست روی پیکرم این روزها

از دلم بیرون نخواهد کرد مِهر پاک او
گر به دست تیغ بسپارد سرم این روزها

می ستیزم در سپاه قدس با قوم یهود
با علی در فکر فتح خیبرم این روزها

از تنم بیرون نیاوردم لباس جبهه را
تا بگویم ذوالفقار حیدرم این روزها

من کجا ! حیدر کجا ! شایسته تر اینست که
من بگویم خاک پای قنبرم این روزها

علی اکبر شجعان


سایت ادبی شهید رابع استهبان


بیا به خانه ی ما تا بهار برگردد
قرار بخش دل بیقرار برگردد

میان برکه ی چشمم دعای ماهی هاست :
که ماه روشن شبهای تار برگردد

دوباره در دل شب آفتاب سر بزند
به کام خسته دلان روزگار برگردد

بیا که آب زنی آتش نگاهم را
بیا که لاله در این شوره زار برگردد

بیا که سبزه بروید به کوه و دشت و دمن
و گرگ مست زمستان به غار برگردد

بیا بیا دل من دست بر دعا بردار
بخوان "دعای فرج" را   که یار بر گردد

علی اکبر شجعان

استهبان


سایت ادبی شهید رابع استهبان


تعدادی از شاعران فارسی‌زبان غیر ایرانی درنیمه ماه مبارک رمضان وشب مللاد کریم اهل بیت علیه السّلام به قرائت اشعار خود در حضور رهبر انقلاب پرداختند.

سید حمیدرضا برقعی از شاعران کشورمان نیز در دیدار با رهبر انقلاب غزلی را خواند.



دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم

 کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن
به قدری که نفس تازه کنم؛ خیلی نمی مانم

کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید
درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم

رها، بی شیله پیله، روستایی، ساده ی ساده
دوبیتی های باباطاهرم عریان عریانم

 شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد
صدای حمله ی چنگیزخان آمد؛ نمی دانم -

 چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون؛ دیدم
در آتش خانه ام می سوخت؛ گفتم آه.دیوانم.

 چنان با خاک یکسان کرد از تبریز تا بم را
زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم

 من آن شاهم که پیش چشم من در کاخ، یک بانو
پی تحریم تنباکو شکسته تُنگ قلیانم

فراوان داغ دیدن ها؛ به مسلخ سر بریدن ها
حجاب از سر کشیدن ها؛ از این غم ها فراوانم

شمال و درد کوچک خان؛ جنوب و زخم دلواری
به سینه داغ دار کشته ی حمام کاشانم

 سکوت من پر از فریاد یعنی جامع اضداد
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم

من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم
پر از عباس بابایی پر از عباس دورانم

 گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان
که تهران تر شود تهران؛ من آبادان ویرانم

 صلات ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان
تو را لب تشنه ایم از جان، کمی باران بنوشانم

 سراغت را من از عیسی گرفتم باز کن در را
منم من روزبه، اما پس از این با تو سلمانم

شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد
از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم

اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم
که من یک شاعر درباری ام مداح سلطانم


سایت ادبی شهید رابع استهبان


بیا به خانه ی ما تا بهار برگردد
قرار بخش دل بیقرار برگردد

میان برکه ی چشمم دعای ماهی هاست :
که ماه روشن شبهای تار برگردد

دوباره در دل شب آفتاب سر بزند
به کام خسته دلان روزگار برگردد

بیا که آب زنی آتش نگاهم را
بیا که لاله در این شوره زار برگردد

بیا که سبزه بروید به کوه و دشت و دمن
و گرگ مست زمستان به غار برگردد

بیا بیا دل من دست بر دعا بردار
بخوان "دعای فرج" را   که یار بر گردد

علی اکبر شجعان

استهبان


سایت ادبی شهید رابع استهبان


چشم حیدر روشن از قنداق تو
بوسه می‌گیرد بتول از ساق تو
شد حسن نام علی الاطلاق تو
ای کرامت بار بند ناق تو

مهربانی خوش نشین سایه‌ات
معنی حُسنُ المحاسن لحیه‌ات
چهرۀ دلخواه تو چون مصطفی
کوثر مکثار شد آرایه‌ات

پور حیدر سبط اکبر مجتبی
از کف دستش کرم گیرد صبا
همچو جدش رحمتٌ للعالمین
همچو قرآن مبین فیه هدا

الحَمامُ وَکَّرَتْ فی مَنکِبَیه
رَئـْمَةُ البَطحاءِ قد لاذتْ الیه
کم تری اهل الحجاز و العراق
انهم نالوا برزق مِن لَدَیه

کبوتر بر شانه‌هایش لانه می‌کند
آهوی بطحاء به او پناه میبرد
چه زیاد ببینی مردم حجاز و عراق را
که همانا از او به روزی رسیدند


او غریب است و مر او را یار نیست
گِرد او جز روبه مکار نیست
من نمیدانم چگونه گفته‌اند
با کریمان کارها دشوار نیست

ساءَ قومٌ خَذَلُوکَ فی الحُروب
انهم قوم کذوب او هرُوب
طالَما هم شارِبُون کـَــأْسِکا
ثمّ آتوُکَ بِسُمٍّ فی الشَرُوب

بدا مردمی که در جنگ موجب شکست تو شدند
همانا آنان قوم دروغ یا فرار هستند
روزگاری از کاسه تو نوشیدند
و آنگاه در نوش تو زهر کردند


بر سر خوان حسن اکّاله بین
در حریم خانه‌اش محتاله بین
یک مدینه کوفه‌ی رجّاله بین
تا سقیفه می‌رود دنباله‌ بین

اِسئلوا عمّا جری فی الهاشمة
بابِ اهلِ البیتِ اهلِ المَکْرمة
اِسمَعُونی اَنَّ نَجلَ المصطفی
فی صِباهُ ذاق
نَجلَ المصطفی


(از او) آنچه در (کوچه) هاشمیه رفت بپرسید
از آستانه خانه‌ی اهل بیت و اهل کرامت
از من بشنوید اینکه نوه‌ی مصطفی
در کودکی سوگ فاطمه را چشید.


حجة الإسلام مجتبی سقایی



سایت ادبی شهید رابع استهبان

.


دوباره آمدم آقا نگاهم را به در چینم
دوباره خاک کویت را به روی چشم تر چینم

سراپا شوقم و گاهی به صد امید می آیم
که گِرد خانه ات گردم ز دستت دانه برچینم

من از شهر نیاز خویشتن هرساله می آیم
که با دست تو از سیمای دل گَرد سفر چینم

دوباره با خود آوردم کریما ! کوله بارم را
که در آن از عنایات شما زاد سفر چینم

گدائی درت در ازدحام جمله حاتم ها
و من چشم امید آورده ام اینجا به در چینم

چو کالای غمم را با تبسم می خری آقا !
چرا من سفره دل را برم جای دگر چینم

نقاب از روی خود برگیر تا  وقت تماشایت
به صد شوق و تمنا بر درت شمس و قمر چینم

بیا و غنچۀ لب را به شکّر خنده واکن تا –
حلاوت از لب لعل تو بر تنگ شکر چینم

کدامین کوچه امشب بوسه خواهد زد به پای تو
که من هم دیدگان خویش را در آن گذر چینم

میان خانۀ زهرا چو خورشیدی درخشیدی
که من هم اختران شوق بر بام سحر چینم

خدا نور  ولای ات را به ما بخشیده تا من هم –
از آن بر گرد ایمان زآتش دوزخ سپر چینم

دلم خواهد کبوتر باشم و گرد حریم تو
برای فرش زوارت حریر بال و پر چینم

بهاری می شود باران چشمانم به هر فصلی
که قدری آتش تنهائی ات را بر جگر چینم

مرا کن زائر قبر غریب خویش تا از عشق
به روی مرقدت ای ماه شمع چشم تر چینم

نهال مِهر تو در سینۀ خود کاشتم آقا
که روز واپسین از نخل احسانت ثمر چینم

علی اکبر شجعان

------------------------------------------------------


گلشن شده است عرش اعلي به حسن
روشن شده است چشم زهرا به حسن

در باغ وجود بین كه خندان شده است
گلهاي لب سيد بطحا به حسن

شاهي كه كريم اهل بيتش خوانند
شد از طرف خدا مُسمّا به حسن

در جود وكرامت  و بزرگي  و سخا
هرگز نرسيده است دريا به حسن

هرچند كه دنيا همه در دستش بود
يك لحظه وفا نكرد دنيا به حسن

كوهي ست كه بار غم كشيده ست به دوش
اینگونه رسيده ارث بابا به حسن

از بس كه نجيب است و حليم است و كريم
نازند تمام آل طاها به حسن

عالم به حسين داده دل را ـ اما
داده ست همين حسين دل را به حسن

پيغمبر عشق دوش و آغوشش را
يك جا به حسين داده، يك جا به حسن

در غربتش اين بس است كز همسر او
شد زهر جفا ، آب گوارا به حسن

خواهي كه شفاعتش نصيبت بشود
اي عشق بده قسم خدا را به حسن

هرچند كه در گناه خود غوطه وريم
چشمان اميد ماست فردا به حسن

علی اکبر شجعان


سایت ادبی شهید رابع استهبان


دوباره قدس در قلب جهان جا می کند پیدا
دوباره دست و بازوی توانا می کند پیدا

بگو با دولت کودک کش مست یهودی که :
افولت را جهان چشم تماشا می کند پیدا

بگو با آن گراز مو طلای وحش دیوانه
که سنگ هر فلسطینی سرت را می کند پیدا

بگو بیت المقدس خانه ی اذناب شیطان نیست
که آنجا قُرب بیت رَبِ یکتا می کند پیدا

اگر با مقدمت بیت المقدس را بیالائی
فقط با مرگ تو دلها تسلا می کند پیدا

بگو ای گرگ کاکل زرد ! بنگر که فلسطینی
دل شیر  از قیام ملت ما می کند پیدا

سفارتخانه ات برچین و گم کن گور  خود را که
فلسطین خشم از این اقدام بیجا می کند پیدا

و در بین خیابانهای شهر قدس اسرائیل
ز سربازان خود دست و سر و پا می کند پیدا

به سُبحانَ الذَی اَسری1» قسم که مسجدُ الاَقصی1
دوباره راه خود تا عرش اعلا می کند پیدا

بگو بیت المقدس قلب مجروح فلسطین است
که با خون جوانانش مداوا می کند پیدا

نه با سازش ، نه با تسلیم . بلکه با فداکاری
فلسطین حق خود از چنگ اعدا می کند پیدا

پس از دفع شرارتهای داعش منتظر باشد
که بعد از این سپاه قدس» معنا می کند پیدا

و سردارش پس از تسخیر دیرُاّور و اََّهرا
ره تسخیر (تِل ـ آویو) و (حیفا) می کند پیدا

شده چون روز روشن که به امر نایبِ مهدی
رژیم صهیونیستی شام یلدا می کند پیدا

و (غزه) در دل تاریکی و شبهای تنهائی
به چشم خود چراغ عالم آرا می کند پیدا

بگو سیلی که با خون شهیدان راه افتاده
به لطف حق بزودی راه دریا می کند پیدا


علی اکبر شجعان


سایت ادبی شهید رابع استهبان


بمناسبت هشتم شوال
 سالروز
سالروز تخریب حرمهای ائمه مظلوم بقیع های ائمه مظلوم بقیع
؛؛.


هوا گرفت و دل آسمان پریشان شد
مدینه آه کشید و دوباره طوفان شد

به باغ فاطمه باد خزان شبیخون زد
و عرش نعره کشید و بهشت گریان شد

سپاه شب به دل آسمان هجوم آورد
و ماه روشن جان پشت ابر پنهان شد

پس از حضور پر از فتنه سعودی ها
حجاز عرصه ی جولان آل شیطان شد

دوباره آل امیه لباس دین پوشید
دوباره غربت آل علی نمایان شد

پس از حضور ابوجهل های وهابی
لهیب توطئه ی بولهب فراوان شد

به روز هشتم شوال با هزار افسوس
رواق عرش خدا در بقیع ویران شد

مدینه گشت عزادار آل پیغمبر
و غرق غصه دل پاک اهل ایمان شد

به دست دولت جبار و جاهل حاکم
قبور پاک ائمه به خاک یکسان شد

و کعبه رخت سیاه عزا به تن پوشید
و غم به سینه ی( محزون ) شیعه مهمان شد


علی اکبر شجعان


سایت ادبی شهید رابع استهبان

آخرین جستجو ها

فروشگاه ايراكد-مجتمع برنامه نويسي ايرانيان کاغذ دیواری دکورپرینت بارز فرشته دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. zkara:: فناوری بررسی تخصصی پاوربانک جویروم اجناس فوق العاده مؤسسه قرآنی آیت الله بهاءالدینی مقاله فا